این زمین خاکی با هر چرخش هزاران آدم و میزنه زمین ,اون آدم میتونه پدری باشه ; شاید پدری خسته و بریده زِ درد و شاید مردی پولدار ولی بی کَس و تنها شایدم پدری کلیشه وار تر از این دو.
اون آدم میتونه مادری باشه ; تشنه ی احساسات همسر بی احساسش است که نگاهش به اندام های زن دیگری خیره است و شاید هم مادری فداکار تر از الهه ی مادر و یا مادر طبیعت.
اون آدم میتونه پسر بچّه یا دختر بچّه ای باشه که هیچکدوم تجربه ای از زندگی نداشتن یا حتّی از اسم زندگی میتونن عروسک یا اسباب بازی و برداشت کنن.
اون آدم میتونه پیرمرد یا پیرزنی باشه که به ساعت خیره میشه و هرنگاهش از عقربه ی بعدی جا میمونه ,شایدم پسر یا دختری تو اوج جوونی و آرزو و فکر به آینده ,فکر به عشق ,پر از هوس و لذّت و دید مثبت و منفی ,کلّی حسّ یادگیری ,کلّی قدم های برنداشته و حرفای نزده.
اون آدم میتونه "حسین" رفیقم باشه که تو سنّ 18سالگی تو فروردین 1392 با موتور به زیر کامیونی میره ,روحش شاد.
حرفم اینه که همه ی این آدما وقتی از دنیا میرن چیزی بجا میزارن ,فیلمی عکسی نوشته ای حرفی خاطره ای ,
یک نگاه یا یک تفکّر ازشون بجا میمونه.
و همینطور یک نگاه یا یک تفکّر از بین میره و شاید یک عشق.
درست مثل شروع شدن آهنگ غمگین تاثیر گزار مورد علاقت میمونه که وقتی با حال خرابت گوشش میدی و خالی میشی و آهنگ تموم میشه ,یک انسان هم که میمیره تموم میشه ,راحت میشه.
نمیدونم شُکّ بزارم اسمشو یا نه ,ولی به این فکر میکنم که حسین نمرده و به یه سفر رفته که خیلی زود برمیگرده پیشمون.