درخت انار

دو روزِ پشت سر هم داره بارون میباره , دو روزِ از پشت پنجره ی اتافم وقتی پاییز و میبینم به وجد میام امّا این درختا انگار نمیخوان زرد شن , کاری کردن که حس کنم این هوا , هوای بهاریه و بس ولی این رسم پاییزانه رو یک درخت به جا آورده , اونم درخت بزرگ انار روبروی پنجره ی اتاقَم.
زرد تر از زرد با تک و توک برگای سبز ,از اوموقع که میشناسمش هیچ بدی ازش ندیدم , همیشه تابستونا وقتی اناراش میرسن , بچه های کوچیک محل میوه هاشو میکَنن , توی پاییز زود تر از همه ی درختا زرد میشه و زمستون هم زودتر از همه لُخت.
بهترین دوستش سطل زباله شهرداریِ که همیشه روبروش ایستاده با بوی تعفّن , پشت جدول های یکی درمیون سفید و سبز , برگ های زردشو پهن خیابون کرده , خسته است .
خیلی دلم میخواد یه روزی باهاش زیر بارون چای گرم بخورم , تن لاغرشو به بغل بگیرم , خیس بشم , بشینم براش از اینجا بگم , از هرچی که توی دلَمه امّا فکر کنم اون بیشتر از من درد داره , اینو از روی دو خط دوّم نوشته ام میگم.
هرموقع وقت ریختن آشغال میرسه با اشتیاق میرم جلوش مثل این بچه های دبستانی می ایستم و نگاش میکنم , انگار که منتظر پول توجیبی روزم اَم.
صدای بارون میاد که میزنه به دریچه ی کولر , تق تق تق  پشت سر هم , از بیرون هم صدای بارش شدید بارون میاد , مثل شلّاقی به تن زمین , مثل عشق بازی پر سروصدای دو معشوقه ی افسار گسیخته باهم , بارون میاد , قطره ها از روی برگ های زرد سُر میخورن به سمت پایین , درست مثل بچّه های کوچیکی که از سر و کولِ یه سرسره بالا میرن تا بتونن با شادی سُر بخورن.
زیبایی یک نقطه وسط شهر عظیم و کثیف واقعا زیباست.


No comments:

Post a Comment