با قلمم


من ز سوی شاپرکان نو خبری می آرم
بزرگ شاپرکان گفت بهمراه باد به دشت بیجان بِوَز
باران شو ,پر کن نهر و جوی را
از شرق بتاب و در غرب بخواب
حاصل خود باش, برداشت کن کاشته ی خود را
به شاپرک گفتم پس باد و باران فراوان چه ؟ 
آفتاب سوزان چه ؟
گفت هر چیزی را برای  چیزکی ساخته اند
حدّی دارد ,مرزی دارد
به مقدار زیاد خطیر است و مقدار کم خسیسه ی طبیعت را همراه دارد
آفتاب و باد و باران خوبند اما به اندازه
گفتم شاپرک ,من را ببر
با خود به دریا ببر
به آسمان ها ,به بالای ابرها ببر
باد را بینم ,باران را ,آفتاب را بینم
گویم مگر نیست آنطور که پیشکش خود بی حد میکنید تقدیم ؟
پس این جریان چیست ؟
مقدار زیاد و کم برای مرز چیست ؟
گوید مثل یک انسان
هم شیر کم هم شیر زیاد 
باعث افت رشد است
انسان معمول ,مصرف معمول دارد
گفتم ای شاپرک حرف را تو زدی
گوش و روانم ز آرامشی پر کردی
مرا بخشیدی ,دل من را قرص کردی
(پر چونگی کردم و از قلم سو استفاده کردم ,کار خودمه)

No comments:

Post a Comment