رنگ و تحرّک

کاش امشبم مثل دیشب بود
بعد چند سال فوتبال بازی کردم ,بعد چندسال برای یه روز کلّی دوئیدم و قلیونو برای یه شب گذاشتم کنار.
نفس میکشیدم ,به حدّ غیر قابل باوری نفسم باز شده بود ,حالا جدا از اینکه بغل زمین قلیون هم بود و تضاد جالبی وتجربه کردم یعنی دیدم ورزش باحالتره امّا دود خاص تره.
امروز صبحم که بیدار شدم کلّ بدنم درد میکرد ,فکر کنم از تحرّک زیاد بعد چند سال بود.
وسط بازی جشمام سیاهی میرفت احساس میکردم قلبم از شدّت طپش در حال ایستادنه
خوابیدم رو زمین و احساس خارج شدن سم داشتم تو بدنم.
http://www.youtube.com/watch?v=UC82qz9SOHw
این آهنگ تداعی میکنه حس اون لحظه ی منو ,شب تاریک با رنگ های درهم و فراوون و حرکت
حرکت من بین زمین و هوا
زمین و هوا
معلّق
مشروطه خواهی عقل نسبت به دل
شکستن حدّ و مرز تو هرچیزی
حتی چیز سوسولی مثل ورزش

بازنده ی برنده

دیروز برای ثبت نام چهرمین دفعه ی امتحانات نهایی رفتم یه آموزشگاه (شبانه)
خیلی بده که یه سال از عمرم به باد رفت ,البته ما به این دنیا اومدیم که خودمونو با تجربه اشباع کنیم ,اما الان من باس
پیش دانشگاهی و تموم میکردم و کنکور میدادم,بگذریم.
این آموزشگایی که من میرم ,یه آقای مسنّی پشت میز میشینه که برا بچه ها انتخواب واحد کنه,
این هردفعه منو میبینه حرفا و دیالوگ های تکراری میگه :
شما لُری ؟
-نه تبعیدیم به شمال!
آها آخه ما لُریم
-خوشبختم جناب
ایشالا درساتو بخونی و زودتر قبول شی
-قربون شما ,فعلا

صدای پای بهار

هوا خنک و یکمی مرطوب ,زمین خیس ,بهار تهران کم کم داره از اسفند بیرون میاد.
امسال که اصلا برف ندیدیم اما این به کنار ,اینکه بهار داره یه ماه زودتر میاد خوش است.
دقیقا مثل هوای بارونیِ شمال شده لامصّب ,بدجور میتونی لذّت ببری از الان راه رفتن تو خیابون.
رو تختت کنار پنجره باز دراز بکشی که دیگه واویلا.
این هوا منو یاد کلّی خاطره میندازه از شمال از جایی که 5سال از کودکی مو اونجا گذروندم,حیاط عزیز اینا و داستاناش ,
خودمونیم کلا این هوا برام یادآور لحظه های خوبه.
به این لحظه میگم عشق بازی روح با طبیعت ,فقط یه استکان چایی و یه قلیون کم داره...

پیری زودرس

اولین باری که فهمیدم پیر شدم امروز بود ,7روز قبل از تولد 18 سالگیم.
توی آیینه ی روشویی خودمو دیدم,با خودم گفتم سرنوشت تا اینجاش برات سخت بریده منبعد و تلاش کن.
دست کشیدم توی موهام ,تار موهای سفید, قشنگ به چشم میومد,میزارم به پای تفاوت.
میدونی آخه من اصولا آدم تکرارییم.
خیلیم تکراری ,همش تو خونه پای کتابای غیر درسی یا بیرون 3 4 ساعت راه میرم با رفیقم و یه قلیون میکشم برمیگردم خونه.
چشمامم که خیلی وقتِ کم سو شده ,رمق هیچ کاریم ندارم.
پیرمیشم پیرمیشم ,ذرّه ذرّه جلوی خودم آب میشم.
نمیدونم با وضع چد سال عمر میکنم.
زندگی یه بار بیشتر نیست.
باید قدرشو بدونم.

خلاص

خدایا منو عوضی کن امّا عوض نکن
با صدای تیکتاک ساعت توی تاریکی خوابیدن و با تیکتاک ساعت توی تاریکی بیدار شدن مثل این میمونه که انگار اصلا نخوابیدی.
با دکلمه های پرویز پرستویی تو فکر فرو رفتن مثل این میمونه که خودتو غرق کنی ,قوی باشی اما قلبت ببازه :
تو این دنیای هیچکی به هیچکی این یکی دستت باید اون یکی دستتو بگیره وگرنه خلاصی!
خلاص
مثل این میمونه توی بازار شلوغ دستت تو دست بابات باشه ,بعد به خودت بیای ببینی بابات نیست و ببینی تکیه گاه نداری,
کلی آدم دوروبرت و بگیرن که دارن کار خودشونو میکنن و بهت توجه نکنن!
خلاص میشی
تنها

یادآوریِ انسانیت

پدر 40 ساله ای با پسر 7ساله ی خود شادند
پدر آکاردئون را مینوازد و میخواند ,پسر از مدرم پول میگیرد و میخواند ,بعضی جاها پدر نمیخواند ,پسر بچّه یه تنه کل آهنگ را میخواند.
باهم صفایی میکنند,چه سوزی دارد صدای پسر بچه : یه دل میگه برم برم , یه دل میگه نَرَم نرَم,چه تحریر های تر و تمیزی.
با هیچی نمیتونم توصیف کنم غم دل اون پدر رو وقتی از پنجره ها برایشان باران اسکناس میریزد
این اسکناس نیست ,این شام است ,ناهار است ,خرج تحصیل پسرش است
گل گلدون من شکسته در خاک
تو بیا تا دلم نکرده پرواز...
بعضی موقع ها با غلط هم میخواند
جلای روح است لامذهب ,همه ی غم عالم رو میریزه تو دلت و میفهمی همه رفتنین
میخنندد پدر ,شاد است با موی ریخته اش و سیبیلش
آسمون آبی میشه
خدا کنه خورشید... مرسی ... صبر کنین زیاد دادین ... چقدر سخاوت
یه پلاستیک دست پسر است با 3 4 تا سیب,شاید مادری او را مثل پسر خودش دیده,شاید ناهار امروز اوست.
دلم گرفته  ,اما چطور آنها با این وضع شادن و من غمگین !
عید اومد بهار اومد...

مثل تو

درهم مثل حرفا و شکلک هایی که حاشیه کتاب و دفتر میکشیم
مثل ... نمیدانم های این قصه
یکی از مهمترین مجموعه های عمرم که یه دفتریه واسه کسی که دوسش دارم و باید کامل کنم ,7فروردین میشه یه سال که باهم دوستیم

وطن است دیگر


وطن یعنی شیش تا نوستالژیِ کهنه و رنگ و رو رفته :

پیکان , قرمه سبزی , خواننده های لس آنجلسی , شمال , کباب , حیاط خونه مامان بزرگ.

ذوق


چهار تا سوال مسخره رو كه حل میکردم, زير برگه تكليفم " پايان" هم مي نوشتم. ذوق الکی واسه "آفرین" گرفتن بود دیگه.

جگر گوشه هایم

دیروز تصمیم گرفتم 13 تا از کتابهام (100 هزار تومن) رو بفروشم تا کم کم دستم رو بزارم رو زمین و با یه اراده واستم رو پائه خودم.
فعلا اینطوریه تا کار پیدا کنم.
آخه میگن 18سالت که بشه سن قانونی میشه پس قانونا از زیر خرج مامان بابا باید بیای بیرون
من 16 سالگیم کار میکردم اما تا بدو ورود به 18سالگیم جیره خور بودم ,منبعد از پاهای خودم استفاده میکنم

صفا

جلوشون کیف گیتار پهن ,یکی گیتار میزنه و یکی سازدهنی ,گوش آدم و نوازش میده و با روح عشق بازی میکنه.
یک جفت دختر و پسر هنرمند
شاید باهم زندگی عاشقانه ای دارن که از این راه پول در میارن و شایدم از این راه میخوان خرج عروسیشونو در بیارن.
کاش میتونستم برم جلو بگم منم عاشقم مثل شما
ما همه انسانیم
زندگی با عشق و دوس داریم
زندگی با صلح و صفا

قرینه یا تک

اصولا با چیزایی که قرینه ی هم باشن هم حال میکنم هم نه!
بعضی چیزا باید تک باشن ,اصلا برای این ساخته شدن که یدونه باشن و بین هزاران چیز مشابه دیگه بدرخشن!
بعضی چیزا هم به قرینه بودنشون و جفت بودنشون با چیز مشابه معروفن!
...
الان که فکر میکنم میبینم تفکر رئالیستی در من رخنه کرده, میگن علاقه ی زیاد باعث موفّقیت میشه همینه دیگه.

خوشحالی و ناراحتی باهم

دیشب فهمیدم بابام میخواد برای امتحانام منو بفرست 2ماه شهرستان اونم بدون نِت و بدون قلیون,
دلم تنگ میشه برای این طهران لعنتی ;
برای خوابیدن رو چمن های نم دار و شیب دار کنار اتوبان همَت
رو به آسمون ابرای پاره پاره ی سفید و پنبه ای رو نگاه کردن
نفس کشیدن
بهار بوئیدن
برای تنها راه رفتن و نگاه کردن به چهره ی آدمای بی مقصد,بی منظور,بی دلیل
حرفی آماده کردم که اگه زن عموم اونجا بهم گفت چرا سوم دبیرستانو دوبار خوندی ؟
میگم ,همه دکتر مهندس میشن که تو شهرشون معروف شن و سرشناس شن,من شاعر میشم تو کلّ ایران سرشناس شم و افتخار شهرم بشم.
قیافش اونموقع دیدنیه.
نمیدونم برای رفتن از طهران و ترک عادت های شهری ناراحت باشم یا برای 2ماه توی شمال زندگی کردن خوشحال باشم!
بعد از اینکه خرداد نهایی و افتادم و بعد شهریور و بعد هم دی ,اینبار توی این خرداد تصمیم گرفتم واقعا درس بخونم و برم دنبال کنکور هنر.
راستی شمال همیشه هم خوب نیست ,موقعی که 8 یا 10 کیلومتر با دریا و یا با جنگل هم همینقدر فاصله داشته باشی,خونه نشینی بدون هیچ اصلا خوب نیست ,البته قلم و کاغذ که باشه همه چی حلّه

Killuminati


باحال ترین صحنه ای بود که باهاش مواجه شدم امشب ,عند خرافه اس

مدت زمان باقي مانده تا پايان مهلت شارژ: 12 روز
ميزان حجم باقيمانده تا پايان مهلت شارژ: 666.66 MB

دزدی فرهنگی

عربا دارن "بادگیر ایرانی" رو تو سازمان میراث فرهنگی جهان برا خودشون به ثبت میرسونن مثل جمهوری آذربایجان که "تار" رو برای خودش به ثبت رسوند,اونوقت ما داریم اینجا با تخمامون یه قل دو قل بازی میکنیم!

زادگاه

چه کنیم آواره ایم , وقتی طهرانم دلم برای موسمم یعنی مازندران تنگ میشه
وقتی اونجام دلم برای طهران تنگ میشه
وای به حال روزی که از وطن برم و دلم برای هر دو جا تنگ شه

فقر روحی

به رفیقم میگم میدونی الان چه حسّی دارم  ؟
میگه نه ! چه حسّی داری ؟
میگم اگه میدونستم که از تو نمیپرسیدم !

اولین شعر پاپ , در همین زمان

ازت نمیگزرم , رد نمیشم از کنار تو - این یکی هم میبخشم و باز میخونم به یاد تو
رفتن من دوای درد نیست , درد ما احساس زیادِ - یک روز سرد سرد و یک روزهم گرمای با عشق

رویائ یک کابوس

آروم رقصیدن با کسی که دوستش داری بین جمعیت انبوه به ساز آکاردئونی که پیرمردی مینوازد چه زیباست!
چه زیبا غرق میشوم در چشمانت , دست راستت را به کمرم و دست چپت را در دست راستم میفشاری!
میخندی
پیرمرد میخواند : 
عاشقم من - عاشقی بی قرارم
کَس نداند - خبر از دل زارم...

شعر نو نوشتم از نا نوشته تا دست به قلم شدن و زایش


شب , باد , باران
درخت ها
گریان , هراسان
زمین
خیس , لغزان
جنگ بهار و زمستان
پوست صورتم , موهایم , مژه هایم
اشک میریزند
بین این همه سیل اشک
قطره ای در چشمانم زد موج
اشک شوق ز گونه ی نسترن میخورد سُر
میزنم زُل به نگاهش
میپرسم نامت چیست؟
گوید شبنم ایست ز عطر رُز
این عطر پیشکشی است به این گُل
نسترن
مانند شعری ز تماسِ بدنش با نوری از قلب امید
آغاز فصل خوشی
روزنه ای از نور از امید
لابلای ابرها پیدا میشود
میتابد
اشک ها خشک میشوند
ابرها دور میشوند
بوسه ای میان گل و آفتاب , هیاهو میکند
شبنم ها در سحرگاهان قصد عزیمت میکنند
روز , نسیم , آفتاب
درخت ها
سرسبز , شاداب
زمین
حاصلخیز , پر از باغات
جنگ بهار و تابستان

امید.ص

بدترین جلد یک ماهه ی زندگی من

8Jan تا 8Feb یعنی 4روز دیگه بدترین و شاید سخت ترین روزهای زندگیم بود ,امتحانای دی ماهم و که از شهریور درسای دیپلمم مونده بود و خراب کردم ,و اینکه اولین مجموعه ی خودمو جمع کردم اونم تو همین وضعیت سخت.
میدونم بعد این مجموعه میگن خیلی اشتباه توشه ,آره به بچه گیِ من ببخشین ,خیلی هام شاید بگن بعضی جاهاش قافیه نداره ,باید
به اونا گفت که برن 4سال بعد آلبوم و گوش بدن.
خلاصه داستان بدیه دیگه

رستورانِ قطار

آهنگ سارا نایینی : اشارات نظر بدجور خوراک دیدن منظره ی غروب از پنجره ی رستوران قطارِ.
با یه لیوان چایی که ازش بخار بلند میشه ,بهش نگاه میندازی ,غرقت میکنه , غرق !
دشت سفید و بوته های سبز کمرنگ
آفتاب نارنجی تر از پوست ترنج
از پشت شیشه لمس میکنی حرارت طبیعت و غنیمت لحظه ای به فکر فرو رفتنت میشه
فکر کسی که وقتی بهش فکر میکنی غرق احساسش میشی
تو عاشقی
عاشق هرچیزی
عاشق سنگ , قلب
آرامش و امنیت

پی نوشت : نشود فاش کسی آنچه میان من و توست , تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خواموش سخن میگویم , گوش کن , پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست