شعر نو نوشتم از نا نوشته تا دست به قلم شدن و زایش


شب , باد , باران
درخت ها
گریان , هراسان
زمین
خیس , لغزان
جنگ بهار و زمستان
پوست صورتم , موهایم , مژه هایم
اشک میریزند
بین این همه سیل اشک
قطره ای در چشمانم زد موج
اشک شوق ز گونه ی نسترن میخورد سُر
میزنم زُل به نگاهش
میپرسم نامت چیست؟
گوید شبنم ایست ز عطر رُز
این عطر پیشکشی است به این گُل
نسترن
مانند شعری ز تماسِ بدنش با نوری از قلب امید
آغاز فصل خوشی
روزنه ای از نور از امید
لابلای ابرها پیدا میشود
میتابد
اشک ها خشک میشوند
ابرها دور میشوند
بوسه ای میان گل و آفتاب , هیاهو میکند
شبنم ها در سحرگاهان قصد عزیمت میکنند
روز , نسیم , آفتاب
درخت ها
سرسبز , شاداب
زمین
حاصلخیز , پر از باغات
جنگ بهار و تابستان

امید.ص

No comments:

Post a Comment